مدل فکری و منشی من اینجوریه که شاید در بدترین شرایط بخندم ! البته این قضیه هیچ منافاتی با غر زدن من نداره ها ! یعنی غر رو باید زد اونم با پوست. یادمه من در سخت ترین شرایط زندگیم این قریحه خوشمزگی تصنعی رو داشتم ! حالا کاری به این هم ندارم که دیگران به زور میخندیدن یا مراعات حال من رو میکردن
بحث اصلی اینجاست که جوری حالم خرابه که دیگران درک نمیکنن ! توی یک شرایط ایده آل دپرشن ( depression ) من باید در کنج عزلت کپک بزنم ! گاه و بیگاه به نقطه ای از سقف به مدت نیم ساعت خیره شم ! دو سه قطره اشکی بریزم و ... دوباره اینا حرکت رو سه ساعت بعدش انجام بدم !
یا این که مثلا برم بالکن ! به صورت خیلی مردونه وار! سیگار رو روشن کنم ! یه پک محکمی بزنم جوری که این قرمزی سیگار 3 سانتی جا به جا شه در همون وهله اول ! بعد فوتش کنم بیرون و بگم ای تو زندگی و هر چی که هست
یا مثلا کفشاشو بپوشه بره بیرون جوری که از میدون ولیعصر شروع کنه راه رفتن و تهش به میدون ونک برسه ! یهو به خودش بیاد ! نامبرده در این شرایط سرش پایینه !
مدل مذهبی قضیه هم اینه که بری مسجد طوری ! پاها رو جفت کنی خودتو خم کنی تو کنج دیوار حالت بدبختا رو بگیری و بگی الهی العفو ... من تو رو دارم و ...
ولی از بدی ماجرا اینه که من متاسفانه به یه قابلیتی رسیدم که با این که خیلی خیلی خیلی حالم خرابه ! ولی نمیتونم اینو بروز بدم بیرون ! از این حجم عظیم مشکلاتی که سرم ریخته! از این بی برنامگی ... از عقبگرد های جهشی
حس نوشتنم نبود ! ولی صرفا بدونین حالم خوب نیست قیافه رو نگاه نکنین
- ۹۵/۰۶/۱۷