پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مدیریت عجیب

این کلمه مدیریت من رو یاد اپیزود ۱۳ چهرازی میندازه؛ زمانی که جمشید جولبندی با ظرافت تمام داشت مدیریت آسایگاه رو توصیح میکرد. مدیریت آسایشگاه همون مصداق رییس جمهور وقت ایران بود که تهش هم به این جمله ختم میشه که حتی رفیقاش هم دیگه محلش نمیذاشتن. میگفت  مدیریت خیلی عجیب بود،‌ یه وقتایی موز میداد ولی خودش هم از شرایط راضی نبود. 

بگذریم. این کانسپت مدیریت خیلی برام چند وقته درشت شده. این که چه باید کرد که مدیر خوبی بود. مدیر خوب چه ویژگی‌هایی باید داشته باشه و چه چیزایی رو باید بلد باشه. همیشه با خودم میگم که آیا مثلا من در یک جایگاه مدیریتی، در حد فلان وزارت خونه اگه قرار بگیرم چه کار‌هایی میتونم بکنم که سیستم ناکارآمد رو بشه ترمیمش کرد. بعد جالبی قضیه اینه که تو همین رویاپردازی‌های مدیریتی یهو میبینی یه جا‌هایی یه تصمیم‌های احساسی و ایمپالسیوی میگیری که الگوش رو قبلا هم دیدی. این الگو رو به مدت ۲۵ سال در ساز و کار مدیریتی کشور دیدی درواقع. 

یک کتابی هست تحت عنوان "کمونیست رفت و ما ماندیم و حتی بدان خندیدیم" که داره در مورد محدودیت‌هایی که جهان‌بینی کمنیست بر کشورهای بلوک شرق اعمال حرف میزنه و نتیجتا فقر و محدودیت فکری ای که برای جامعه فراهم کرده رو بیان میکنه. نویسنده در یک جایی از کتاب میگه که دخترش رو خیلی سعی میکرده که فمنیستی و آزاد از ایدئولوژی های آمریکایی که ... بار بیاره و استوره‌های هالیودی براش جایگاهی در زندگیش نداشته باشن. نتیجه امر این میشه که دختر بنده خدا در سن ۲۱ سالگی از مادرش عروسک باربی میخواد و در اینجاست که نویسنده متوجه میشه که تمام آمال و آرزوهایی که برای آزادی فکری دخترش میخواسته رو سرش خراب میشه. جلوتر اما به این نتیجه می‌رسه که اون هم مثل کمنیست میخواسته دخترش رو محدود در جهانبینی خاص خودش کنه که نهایتا مطلوب نیست و براش در ۲۲ سالگی باربی میخره. 

حالا من انقدر بافتم که بگم ما هم از نظام‌هایی که توش زندگی میکنیم ناخودآگاه درس میگیرم. ماتریس های نورون‌های مغزمون با توجه به شرایطی که تو کشور حاکمه شروع میکنه یادگیری از سیستم حاکم. ممکنه که ما هم اگه در لباس یک مدیر واقع بشیم عملکردی مشابه از خودمون نشون بدیم چرا که مغزمون توانایی تفکر دیگری جز اون سیستم مدیریتی قبل از خودش رو ندیده. اینجاست که داستان ترسناک میشه که آیا اگه این سیستم بره آیا ممکنه که مدیران، همچنان کمافسابق رویه‌ای دودوزه وار، مبتنی بر دروغ و رانت و ... برن جلو ؟‌

زشت یا زیبا باید بپذیریم که سیستم حاکم در جامعه به چنانی در مغز‌استخوان ما رسوخ کرده که ما بدون این که بفهمیم در تصمیم‌گیری‌ها، قضاوت‌ها، درک کردن‌ها، حرف‌ زدن‌ها و گوش دادن‌هامون، جمهوری اسلامی‌وارانه ممکنه رفتار کنیم، حتی شاید تا پایان زندگیمون. 

میگن این تعارفت‌هایی که ایرانی ها میکنن و جزئی از فرهنگشون شده به یادمانده از حمله مغوله. از اون زمان به بعد آدما مجبور به چاپلوسی و تملغ گویی و تعارفات درون‌خالی شدن و نتیجه‌اش رو ما هنوز در قرن ۲۱ بعد از سپری شدن ۸ قرن داریم میبینیم.

  • ۹۷/۱۱/۱۷
  • علیرضا سیمن

نظرات (۱)

سلام به وب ما سر نزن 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی