پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

معمولا اینجوریه که بچه های مهندسی یکی از عمده دلایلی که میان مهندسی یا خودشون رو توجیه میکنن که توی مهندسی میتونن موفق بشن، فریضه پر سعادت (؟؟) اپلای هست . این که میتونن اون کمبود های تو جامعه که قشر نسبتا فهیم مهندس از رنج میبرن رو با این تریک جبران کنن ! سخته خدایی برای کسی که 4 سال از پس اون همه انتگرال ها و تبدیل z ها و دو دوتا چهارتا های پیشرفته بر اومده باشه و تهش ببینه که کاری که در خور این همه زحمتش هست براش نیست. از رنجی که میبریم در این 4 سال اگر بگذریم، از رنج بعدش نمیشود گذشت. سر آدمی میخورد به سنگی که " چو بندد خداوند دری را ! ز رحمت گشاید در دیگری را" . اینجا نشد اپلای میکنم آمریکا/کانادا/ نیوزلند یا زلاندنو یا زلاند جدید یا بلژیک و .... شاید در اونجا رستگار شدم و بتونم از استعداد و تواناییم در حدی که بهش بتونم بنازم استفاده کنم. دیگه سطح دغدغه های من در حدی نباشد که آیا من میتوانم تا 30 سالگی خانه ای درخور در یکی از محله های سرش-به-تنش-می ارزه تهران بخرم یا نه ! این که آیا تا 30 سالگی میتونم 50 میلیون خرج و مخارج ازدواج های تجملاتی ایرانی را جور کنم یا نه. این که تا 30 سالگی میتوانم در حدی پس انداز داشته باشم که بگویم من میتوانم در زندگی هدف هایی جدای از پول در اوردن داشته باشم یا نه ...

اپلای ( رحم الله علیه ) فریضه ای است برای خود خر کنی! برای خروج از موقعیتی که نمیتوانیم با آن رو به رو شیم . برای فرار از ضعف های اقتصادی کشور . برای فرار از عرضه های نداشته ! برای گریز از آینده ای نامشخص ... . خوب بودن یا بد بودنش را نمیدانم ! ولی تنها چیزی که میدانم این است که من یک بار زندگی میکنم و زندگی ارزش ریسک کردن ندارد.

اپلای کردم، پس هستم ! به جرگه ی بچه هایی که از ترس آینده اشان یه به تعبیر خودشون ، برای زندگی شادتر به خارج از وطن سفر میکنن پیوستم ! این که غم غربت که اسیرت میکنه ، تا بخوای بجنبی پیرت میکنه رو به جون خریدم ! این که دوری خانواده رو اقوام و دوستان رو به جون میخرم ...
این که دیگه نمیتونم با کلمات فارسی با یکی حرف بزنم ... سخته تصورش سخته ...

یه سال پیش که ترم 6 بودم ! بچه های نودی شروع کردن به رفتن ! علی که توشون اپلای نکرده بود رو کرد بهم گفت که همه رفیقام رفتن و من نرفتم! من موندم از این که برم یا نرم ! نمیدونم کدوم یکی درسته ... ! از این که بچه ام پس فردا از این که باباش خارج از کشور درس نخونده باشه دیگه احساس غرور نخواهد کرد میترسم. اون بچه نمیدونست که من هم میتونستم برم که ...

حرفش کاملا درست بود ! اگه شیره این پست رو بکشی متوجه میشی که درسته ما با انتخاب مسیر زندگیمون رو مشخص میکنیم ولی این ترس هست که انتخاب هامون رو مشخص میکنه ! انشالله که زندگی هیچکدومتون مسیر زندگیش رو ترس نچیده باشه

این وبلاگ هر روز آپدیت میشود.

  • علیرضا سیمن