پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انقضا

توی مجله فارغ التحصیلیم که گفته بود " بزرگ ترین درسی که از دانشگاه گرفتی چی بود" جواب دادم : آدما بعد از یه مدت از زندگیت حذف میشن

هنوز هم بر این عقیده هستم که یه عده از زندگی آدم حذف میشن ولو این که 10 سال باهاشون باشی ! دلایل مختلفی روی این موضوع حکم فرمایی میکنه ! حالا میخواد دوری باشه ، تغییر اخلاقیت باشه یا این که یارو اصن ازدواج کنه و ... . حالا بحث اساسی در اینجا اینه که آیا ما باید رابطه رو که تشکیل دادیم حفظم کنیم یا نه ؟ والا این قضیه برا من خودش یه مشکل اساسی هست.

آدمی نبودم توی این 23 سال که یه رابطه بلند مدت رو با رفیقام ادامه بدم. سعید که سعید بود و هر روز با هم تلفنی در ارتباط بودیم بعد از یه سال دانشگاه اومدن حذف شد از زندگیم ... یه مدت ناراحت بودم که شاید من باید پی قضیه رو میگرفتم و ادامه دهنده میبودم ! به قول معروفی گهی زین به پشت و گه پشت به زین ! همیشه نمیشه که اون زنگ بزنه، قرار ست کنه، بهت بگه "عزیزم کی کجا باشم" !!!

با وارد شدن به مرحله ی جدیدی از زندگی که همین کارشناسی ارشد باشه ! ( ناموسا هنوز که هنوزه در خودم ارشد بودن رو نمیبینم ) دارم دوباره وارد اون حالت میشم که حس میکنم یه سری از رفیقا خواه و ناخواه از دست خواهم داد. این بار فرق داره... مشکلی که این بار داره اینه که فکر نکنم آدمی دیگه بمونه که بتونه جایگزینشون بشه...

این پست هم تقدیم به تمامی رفقایی که شاید رابطه ما بعد از این چند سال سرد و دلگیر و چرکین بشه

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

مدل فکری و منشی من اینجوریه که شاید در بدترین شرایط بخندم ! البته این قضیه هیچ منافاتی با غر زدن من نداره ها ! یعنی غر رو باید زد اونم با پوست. یادمه من در سخت ترین شرایط زندگیم این قریحه خوشمزگی تصنعی رو داشتم ! حالا کاری به این هم ندارم که دیگران به زور میخندیدن یا مراعات حال من رو میکردن

بحث اصلی اینجاست که جوری حالم خرابه که دیگران درک نمیکنن ! توی یک شرایط ایده آل دپرشن ( depression ) من باید در کنج عزلت کپک بزنم ! گاه و بیگاه به نقطه ای از سقف به مدت نیم ساعت خیره شم ! دو سه قطره اشکی بریزم و ... دوباره اینا حرکت رو سه ساعت بعدش انجام بدم !

یا این که مثلا برم بالکن ! به صورت خیلی مردونه وار! سیگار رو روشن کنم ! یه پک محکمی بزنم جوری که این قرمزی سیگار 3 سانتی جا به جا شه در همون وهله اول ! بعد فوتش کنم بیرون و بگم ای تو زندگی و هر چی که هست

یا مثلا کفشاشو بپوشه بره بیرون جوری که از میدون ولیعصر شروع کنه راه رفتن و تهش به میدون ونک برسه ! یهو به خودش بیاد ! نامبرده در این شرایط سرش پایینه !

مدل مذهبی قضیه هم اینه که بری مسجد طوری ! پاها رو جفت کنی خودتو خم کنی تو کنج دیوار حالت بدبختا رو بگیری و بگی الهی العفو ... من تو رو دارم و ...

ولی از بدی ماجرا اینه که من متاسفانه به یه قابلیتی رسیدم که با این که خیلی خیلی خیلی حالم خرابه ! ولی نمیتونم اینو بروز بدم بیرون ! از این حجم عظیم مشکلاتی که سرم ریخته! از این بی برنامگی ... از عقبگرد های جهشی

حس نوشتنم نبود ! ولی صرفا بدونین حالم خوب نیست قیافه رو نگاه نکنین

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

بای بای شهریور

کاری به این ندارم که یه خیلی از شهریور مونده ! ولی زمانی که دانشگاه شروع بشه ! یعنی باید رخت شهریور و تابستون رو توی ذهنت ببندی و آماده درس و مشق شی.

فردا دارم میرم تهران ! شروعی نو ! شروعی جدید ولی اینبار کسالت بار

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

آشفته مذگان

این که آدم هیچ موضوعی برای نوشتن نداشته باشه و همینجوری دو صفحه بنویسه خودش یه هنره ها ! دست کم نگیرین ! قصد تعریف از خود رو ندارم ولی این قضیه از ویژگی های بارز من است.
اکنون که قلم رو در دست میگیرم و بر پهنای کیبرد کلیک میکنم ! دارم به این قضیه فکر میکنم که علل افول من در این قضیه اپلای چی بود ! چه کردم که نباید میکردم که این بلا ! این طوفان ! این روکسانا ! سر من اومد ! به ولله من پول تافل و جی آر ای رو از سر سفره حلال ننه بابا آورده بودم ... واقعا چرا
یادمه اون زمان ها که شماها نبودین و یه عده دیگه بودن ! منظورم به اون زمانی هست که یه بلاگ دیگه داشتم. داشتم در مورد همین اپلای حرف میزدم ! که آیا why to apply ! دلم نمیکشید که برم ! بعد داشتم برا خودم اراجیف میبافتم که ای کاش که من چنین بودم و تو ایران میموندم ! ای کاش من یکی رو داشتم از نوع "دل در گرو" که باعث میشد فکر اپلای رو از ذهن تهی میکردم ! ای کاش که من امید به زندگی پر درآمد داشتم و نمیرفتم ! ای کاش که خانواده من رو فورس میکردن و من سر آخر مینداختم گردن خانواده که آقا اینا نذاشتن من برم. ولی از بدی روزگار ! نه دلبند داشتیم ! نه بازارکار خوب و نه اجبار خانواده ! مسیر اپلای برای من حکم جاده آسفالت ساخت آلمان رو داشت. الان که دارم به اون زمانهای نه چندان دور مینگرم ! این جز یکی از خواسته های خودم هم بوده ... ولی خوب گوساله ! حداقل همون اول نمیشد ! نه این که بعد از 10 میلیون تومن خرج تهش مجبور شی نری
خلاصه که این بحث اپلای شبیه این گریزهایی که مداحا سر جلسات خودشون به وقایع کربلا میزنن شده ! تحمل بفرمایید تا چندی دیگر تمام میشه
یه برهه هایی از زندگی باید تصمیم بگیری که بی تقصیر بشینی. دوشنبه باید باشم تهران که برای برق صنعتی امیرکبیر که حالم ازش به هم میخوره دوباره ثبت نام کنم ! چندراهی از اینجا دوباره شروع میشه ! شروع دوباره ! نمیدونم کلاسام کی شروع میشه ! خوابگاه جدیدم کجاست ! اصن خوابگاه دارم یا نه !
آیا دیفر کنم ؟ آیا ارشد رو با صلابت بخونم ؟ برم سر کار ؟ سال بعد برم برا کانادا ؟
آشفته مذگانیم ای باد شرطه برخیز

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

اتوپیا

شب وقتی داری میخوابی باید ساعتت رو برای ساعت 7:30 کوک کنی ! چون ساعت نه باید سر کاری باشی ! اگه شانس بیاریو ترافیک نباشه میتونی آن تایم برسی ! البته این موضوع هنوز برای کلافه کننده هست که هنوز هم که هنوزه نمیتونی صبح زود بیدار شی و بری بیرون یه ورزشی انجام بدی نون بگیری بیای ! ( درسته اتوپیا هست ، ولی باید واقع نگر هم باشیم خلاصه )
ماشین رو استارت میزنی و میرسی شرکت ! تو آسانسور با یکی از کارمندات فیس‌تو‌فیس میشی. چهره خجالت زده‌ای داره، چرا که چند وقتی هست که تایم ساعتهایی که سر شرکت میاد آب رفته ! یه نظر بهش میندازی و میگی ! فلانی اگه مشکلی داری بگو ! شاید بتونم کمکت کنم ! وامی چیزی خواستی هم مشکلی نیست ! مبلغ اگه کم باشه بهت دستی میدم ! اگه نه که معرفیت میکنم برا وام ... ! اونم میگه نه انشالله این هفته خودم حلش میکنم.
در رو باز میکنی میری تو میبینی همه هستن ! یه نیم خیز میشن همه و میگی راحت باشین ! منشی پا میشه، دستور کار امروز رو بهت نشون میده ! تو هم در حالی که کیفت رو روی میز میذاری میگی ، میتینگ ساعت 2 امروز رو کنسل کن اول ! احتمالا نیستم. یه سرف ریزی تو اینترنت میری و با اخبار روز آشنا میشی و بر میگردی سر کارات ! راست و ریس کردن هزینه های تبلیغاتی برای اپلیکیشنی که داره ارائه میشه رو چجوری میشه کم کرد. همیمنجوری که دارم با آمار و ارقام ور میرم ! یهو یادم میفته که امروز 2 نفر جدید قراره به تیمت اضافه شن. اعضای خانواده شرکت قراره 12 نفره بشن. دو تا دیزاینر جدید ...
به طور نسبتا خوبی میشه گفت که اگه سنگ اول رو کج قرار ندی هر آدمی رو میتونی handle کنی. به قول معروف حرفت براش قوی محسوب میشه
کارای شرکت رو که تمام میشه ! ساعت 3 برمیگردی خونه ....
برمیگردی میبینی خانم نیست ... هیچی گند خورد تو اتوپیا ! تصویر خاصی برا این قسمت تو ذهنم نیست ... باید فکر کنم :))

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

اکو کاردیوگرافی

قلب انسان که موتور تپنده هم بهش میگن ! در طول روز نمیدونم دقیقا چقدر میزنه ! فلذا در طول سال هم نمیدونم چندبار میزنه ! ولی دل کل خیلی میزنه ! انقدر میزنه تا پدر صاحب بچه دراد ... کلا چیز مهمی هست

حالا چجوری بفهمیم که ناراحتی قلبی داری یا نه ! وقتی تو پیاده روی های نسبتا طولانی نفس کم بیاری یا وقتی از یه طبقه پله بالا میای حس کنی نفست تنگ آمده ! یا وقتی برای باز شدن راه تنفسی مجبور به سرفه های خشک کنی ... اینا همه از عوامل نارسایی های قلبی هستن. یه وقتایی هم دردش میزنه به قفسه سینه ! میزنه به پشت و ...

اینجانب علیرضا کشاورزیان، مشکوک به نارسایی قلبی با داشتن تمامی آثار فوق الذکر دلواپس ناراحتی قلبی مروثی در خانواده بوده و طی یک حرکت چریکی و تاکتیکی رفتم امروز دکتر قلب. رفتم دکتر قلب یه 4 ساعتی تو صف نشستم و رفتم تو...

همون اول که رفتم نوار قلب بگیرم ! هیچی مارو تا خرتناق لخت کردن ! یه سری چسبونک هم بهم چسبوندن و شروع کردن به نوار قلب گیری ! متاسفانه پرستار "خوب چیزی" نبود ! بهش گفتم پرستار چیزی فهمیدی از این قضیه ها ! توضیح بده میخوام بدونم چی به چیه ! گفت رشتتون چیه ! گفتم مهندسی برق ! گفت میبینیم قلبتون سینوسی میزنه با چه موجی میزنه و اینا ! خواستم بهش بگم خر خودتی ! خر عمته ! گفتم بیخیال ! قلب آدم مگه سینوسی میزنه ! مگه من خرم ؟ بگو نمیخوام توضیح بدم دیگه

لوکیشن عوض میشه ! شما یه دالان تاریک رو در نظر بگیر که یه مشت پیرزن با چادر با قیافه هایی تکیده به طوری که زیر چونه هاشیون مو سفید در اموده رو در نظر بگیر ! بعد من جوون 23 ساله هم بین اینا . آقا در باز شد نوبت من ! یالله رفتیم تو

دکتر خوش اخلاق نسبتا بود ! مشکلات رو بیان کردم و سابقه خانوادگی رو هم گفتم و دکتر رفت تو فاز معاینه ! گفت نوار قلبت چیزی نیست ولی باید اکو بشی ! بریم اکو ؟ منم گفتم بریم ! حالا توی اکو چه چیزایی رو تشخیص میدن ! اکو کاردیوگرافی که از امواج ultrasonic استفاده میکنه ! بعد باهاش ابعاد قلب رو ! میزان پمپاژ خون و کسر پمپاژ خون رو تشخیص میدن ! حالا این کسر پمپاژ چی هست

ببننین ! وقتی قلب پمپاژ که میکنه ! تمام خون از توی قلب خارج نمیشه ! یه معیاری وجود داره تحت همین عنوان که هر چی بیشتر خالی کنه بهتره ! مثلا برای یه فرد عادی از 55 تا 60 هست گویا یا حتی بیشتر ! برای یه بیمار که نارسایی قلبی داره مثلا 20 تا 40 هست دیگه ! حالا وقتی که چنین شرایطی برا قلب به وجود میاد ! کاری که قلب اینجا میکنه ابنه که خودشو گشاد میکنه تا بتونه این نارسایی رو جبران کنه ! این یعنی خیلی بد ! قلب گشاد که بشه ! دیگه تنگی نفس هست بعدش ! خستگی و ...

اکو هم کردم ! مشکل چندانی نبود شکر خدا

تا برنامه بعدی دکتر سلام خدا نگهدار


  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

ناخوش‌احوال

حالم خوب نیست ! دوست داشتم سیگاری بودم


  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

شرایط

شرایط درد من یکی دو تا نیست ! آخه این درد من از آدما نیست.

شرایط زندگی بنده هر روز غامض از تر از دیروز میشود. گویی کلافی کانوا که انداخته باشنش تو کوله پشتیت که با هنس فریت گره خورده باشه. امروز هم 15 نفر از بچه های اهل دل که دلشان دیار غربت کرده کلیر شدن. کلیر شدن یعنی چه ؟ یعنی آن که تو کثیفی ما باید تشخیص بدهیم که آیا تو قابلیت طهارت داری یا نه ! حالا این خارجی های مرد مومن بر این باورند بنده کما عین نجاست بوده و تطهیر پذیر نیستم. باشد که خدا اینان رو هدایت نماید.

چندی پیش ! یعنی همین دیروز خودمان یه کتابی رو شروع کردم به خوندن که بعدها در محافل دوستانه توانایی پز دادنش را داشته باشم. بگویم به قول شریعتی در کتاب بهمان چنین گفته که ... ! یا در جایی یک جمله از شخص رو به نام خودم ثبت کنم. برای من ESTP، در کانون توجه قرار گرفتن امری است از نون شب واجب تر ! فلذا فراگیری مضامینی سخت و پیچیده با جملاتی که سه خطی است و تمام نمی‌شود پدرسگ برای دل کوچک نازک آرای من مفید است. عُقده ای هستم دیگه، چه کار کنم ... اصلا کی به کیه ! همین که من این مجری گری جشن فارغ التحصیلی رو بر عهده گرفتم یه جنبه اش همین بود ! که این عقده رو تا یه حد نسبتا خوبی saturate کنم.

شریعتی تو همین کتاب « ننه بابا، ما گوه خوردیم » میفرماید که دین مبین اسلام دچار چندگانگی شده که همه اش تقصیر خودشون هست. کتاب مورد زیاد داره ها ! میاد میگه این چیزی که اینا از اسلام به خورد ما دادن نیست ! ولی نمیاد بگه که این اسلامی که تو بهش ایمان آوردی چی هست. بگذریم ! حرف تازه ای نبود ! من حیث المجموع بر این باور در آمدم که شریعتی هم پُخ خاصی نبوده ! صرفا یه دیدگاه روشنکری را با کلماتی سخت و پدرسگانه بسط میدهد ! انقدر بسط میدهد تا پدر صاحب بچه درآد.

خلاصه کتاب رو که همون عقیده قِدیم خودم هست براتون این زیر می نویسم.

اسلام این چیزی نیست که ما فکر میکنیم ( حالا چی هست رو من هم نمیدونم ). این نیست که من دعا کنم و بعدش بر آورده شه ! برای زندگی باید تلاش کرد ! یه مشت بیشعور خواستن که معانی دقیق اسلام در خفا باقی بمونه و موفق شدن پس تویه جوون در حکم یه روشنفکر خر نشو ! باشه ؟

والا حقیقتا اگه نظر من رو بخواین ! من وقتی با این دین کنار اومدم که سعی کردم به توجیه کردن کارایی که میکنم ! یه جاهایی هم توجیه نشد دیگه ! مثلا از همون بچگی از این کتاب مفاتیح خوشم نمیومد ! یعنی تو کت من یکی نمیرفت که این کتاب یه چیزی توش باشه ! یعنی اصلا از دید من این کتاب یه جورایی ضد دین اسلام هم میتونه باشه ! چرا که با تفکرات کاملا ابتدایی و بچگانه ! و چَسبیدن به "توحید صرف" آدمی رو از خودشناسی و مفاهیم اصلی زندگی باز میدارد. فلذا نه این که اسلامی که من قبول دارم یه نوع خاصی از همین قضیه هست ! از بازگو کردنش هم خودداری میکنم که یه وختی شما هم مثل من دچار لغزش نشی

حال نوشتن ندارم !

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

تف تو بازار کار

متاسفانه تو یه مملکتی زندگی میکنیم که از لحاظ بازار کاری در وضعیت مناسبی قرار نداره ! یعنی یه جوون رو به زور میکنن تو دانشگاه ولو با پول خودشون که همون دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی باشه ! تا مدرک فوق لیسانس ولشون میکنن تو اجتماع ! حالا کاری به این نداریم که فرد مذکور خروجی دانشگاه های در پیتی حاوی سواد مکفی دال بر مهندسی یه پروژه هست یا نه ! خودمونیم!! من به عنوان فارغ التحصیل از دانشگاه مادر صنعتی خودم رو خیلی با سواد نمیدونم، با این که معدلم هم خووبه... حالا این جوون با این سواد چندرقاضی که کاملا دست آورد سیاست های غلط وزارت علوم هست میاد تو اجتماع و بادی در گلو میندازه و میگه من لیسانس مملکتم ! من کار low level نخواهم کرد. حق داره !!! سرمایه و چهار سال از زندگیش رو وقف کرده انتظار هم نباید داشته باشیم ازش که بره مثلا ویزیتوری کنه ...

حالا یه سری از بچه ها هم هستن که از دانشگاه های خوب مملکت فارغ التحصیل میشن ! شریف و تهران و امیر کبیر و ... اینا میان بیرون برای کار دولتی باید با یه سری فارغ التحصیل دانشگاه آزادی به رقابت بپردازن. چون کارای دولتی هم وابسته به سواد و استعداد نیست، اولویت ها در اینجا میشه پارتی داشتن ! یعنی دانشجویی که پارتی داشته باشه ولو این که توی دانشگاه آزاد ابرقو درس خونده باشه گوی رقابت رو از دوست تیزهوش ما میدزده و زبان نشون ما دولتی ها میده.

ما مهندسین بیکار حاصل سیاست های غلط یه نظام بیماریم. نظامی که به دلیل سکته های پی در پی صنعت بیمارش مجبور به وارد کردن جوان هاش به دانشگاه ها میشه. نظامی که یه مبلغ هنگفتی از درآمدش رو از راه چاپیدن پول از دانشگاه های غیر انتفاعی و آزاد میکنه ! هیچ هم براش مهم نیست که سر آخر من دانشگاه امیرکبیری با اون دانشگاه آزادی حکم «خر هم یک دینار و اسب هم یک دینار» میشم. شاید این وسط بد نباشه گذری بزنیم به رشته پزشکی و ریشه های طرفداریش هم در بیاریم.

رشته های وابسته به پزشکی از یه زمانی رفتش دست وزارت بهداشت. یعنی از دست وزارت علوم در اومد رفت زیر دست وزارت بهداشت ! پزشکا برای برون رفت از این قضیه ! دانشگاه ها رو محدود کردن ! تعداد افرادی که هر ساله در رشته های پزشکی و دندان پزشکی گرفته میشه محدود هستن و معمولا تعدادشون تکون نمیخوره ! برا این که این رشته ها هم مثه علوم مهندسی لوس نشن ! تمام سیستم پزشکی رو هم زیر دست خودشون نگه داشتن ! یعنی این که تعرفه ویزیت ها رو خودشون بالا پایین میکنن ! مبلغ جراحی ها رو خودشون تنظیم میکنن و ... تهش هم شکایتی اگه از پزشکی بشه ارجاع داده میشه به پزشک خودی ... نظامی تو در تو در یک فی بکی مثبت !

من ورودی سال 91 دانشگاه امیر کبیر و خروجی سال 95 همان دانشگاه با معدلی 18.47 در رشته مهندسی برق الکترونیک ! در مورد آینده واهی خود نگران بوده و plan B رو هفته‌ی قبل به اجرا در آوردم. دردا که بعد از 4 سال برق خوندن دارم کل برنامه زندگی رو در صورت نیومدن ویزا عوض میکنم. میرم سمت کامپیوتر ! رشته این که اصن نیازی به درس آکادمیک نداره ! رشته ای که رقابت صرف هست ... من چهار سال عقب افتادگی از زندگی رو نمیدونم چجوری جبران کنم :((


  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

پلن بی

یه توضیح اجمالی پیرامون این فرایند اپلای میدم بد نیست.

اول از همه باید بری تافل بدی ! که خوب این فرایند شامل این میشه که بری سر کلاساش و رایتینگ و ریدینگ و این خزعبلات رو تمرین کنی ! نسبتا فرایند طاقت فرسایی هست. مخصوصا برا کسایی که خیلی skill زبان خوبی نداشته باشن. با مکافات و مبلغی هنگفت، چیزی در حدود 800 هزار تومن برای کلاس تافل ثبت نام کنی و یه قرص آرام بخش بخوری بری سر جلسه که دست و پات بندری نزنن ! واقعاً ترس داره ! یه نمره ای میگیری و بهت خبر میدن که هنوز تمام نشده باید بری یه آزمون زبان دیگه ای هم بدی که اون درجه سختی اش به مراتب بیشتر از این آزمون کذا است.

جمع میکنی بار و بندیل و میری GRE هم شرکت میکنی ! با لغات سختش که مثه خر فقط باید بشینی لغت حفظ کنی. تا به اینجا ما تا ماه دسامبر پیش رفتیم جلو. حالا طی این فرایند هایی که داری انجام میدی به صورت پارالل هم باید به استادهای واقع در بلاد فرنگ Email بزنی که ! آقا من تو را I love you، و فیلد کاری من کُپ فیلد کاری تو هست. بیا من و بگیر و خلاصم کن... استاد هم یه نظری در رزومه نسبتا پر پیمون حقیر میندازه و میگه حالا تو پول اپلیکیشن فی رو بده ! بعد من ببنیم چی میشه. شایان ذکر است که همین فرایند پیدا کردن استاد و میل زدن و منتظر جواب میل دادنشون خیلی فرسایشی هست.

جواب آزمونات اومده دیگه ! دانشگاه هایی که باید اپلای کنی هم میدونی کجاهاست. حالا باید مدارک لازم رو براشون پست کنی و مبلغی در حدود 110 دلار به طور میانگین به هر دانشگاه هم بدی. آخ که کمر شخص در این مرحله میشکنه ! فلذا اینجانب به سه دانشگاه از بلاد کفر اکتفا کرده و از فرستادن مدارک به مابقی دانشگاه ها خود داری مینمایم. نقطه سر خط

حال باید مثه بز اخوش هر روز میل هاتو چک کنی و دوباره به استادای همونجاهایی که اپلای کردی میل بزنی بگی ! آقا ناموسا من رو بگیر من پول اپلیکیشن فی رو دادما ! بیا خر شو من رو بگیر

همینجوری که ناامید داری برا خودت گشت و گذار میکنی یهو میبینی یه استادی بهت میل میزنه میگه آقا من تو رو میخوام ! برق پیروزی میفته تو نگاهت، میگی دیگه تمام شده ! من شاخ اپلای رو شکستم. استاد یه زمان برا اسکایپ میذاره..و تو هم با کلی اضطراب میری که سوالاش رو جواب بدی... حالا کاری به این قضیه ندارم که سوالای استاد جملگی از درس های کامپیوتری بود و من هم از خلاقیت ام استفاده کردم که شد آن چه شد.

از بین 15 نفر قبول میشی و فاندت میاد و ... مدارکی هم که نیاز داری برات میفرستن ! حالا نوبت میرسه که سفارت

با مشقت و سختی یه تایم سفارت میگیری ! یعنی جوری که برای این تایم مجبوری بیداری بکشی روز و شب و همیشه سیستم در حال چک کردن وقت سفارت باشه ... تهش میگیری ! ایول تو یه گرگی که تونستی خودت وقت سفارتت رو بگیری. دمت گرم

میخوری به ارتحالی دی و قیمتای تور های ارمنستان میره بالا ! هواپیما میگیری و میری اونور ! یه نفره ! آخی ... بچه 22 ساله یه نفره غریب پا شده رفته اونور .... بدون تور

وقت سفارت ! مثه سگ اضطراب داری ! فقط مالتی درجا میخوای چون میدونی که ریگی به کفشت نیست و کیس پاکی داری ... ولی خوب دست روزگار میاد میزنه پس کله حقیر و میریم تو فرایند پر فتوح کلیرنس

3 ماه از اون زمان میگذره و اونا بر این باورن که من هنوز پاک نشدم ! وقتی از بچه های سه جون فقط تو میمونی خیلی درد داره
ولی درد اصلی اینجاست که وقتی امروز 150 نفر اعلام میکنن باز هم تو توش نیستی ! با یه حساب سر انگشتی به این نتیجه میرسی که کلا زیر 30 نفر موندن که کلیر نشدن ... کلیر شدنی که تهش ویزات سینگله ...

بعد کم کم به این نتیجه میرسی که باید یه پلن B برا زندگیت داشته باشی ... هم اکنون نیازمند plan B میباشم ... یه چیزایی برا خودم چیدم که انشالله اگه دفعه بعدی پست بذارم میگم چیه

حدیث داریم که میگه : الخیرُ فی ما وَقَع ... دیگه هر چی شد شد ...

ولی این رسم قضیه نبود که زحمات من اینجوری پایان پیدا کنه




  • علیرضا سیمن