پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تغییر فاز میدهیم اون موقع که تغییر فاز مد نبود. 

با شروع رسمی کارشناسی ارشد. به این نتیجه میرسیم که باید سبک زندگی رو به طور کامل عوض کنیم. یعنی از محیط زیبا و پنجره پنجره پنجره های امید و شادی ویندوز رو بیاریم به محیط سرخ آبی اوبونتو !‌حالا چرا ؟‌ برای این که دوستان می فرمایند که این محیط به اصطلاح فرنگیا open source هست. و کلا کار کردن تو این محیط کلاس داره !‌یعنی تو بیای یه ترمینال باز کنی یه مشت کد هایی که خودت هم حالیت نمیشه تو اینجا بزنی !‌جووووری ارضات میکنه که حس میکنی یه مهندس خبره کامپیوتری و قادر به هک کردن انواع اقسام کامپوتر ها و device ها هستی. 

بعد یهویی به خودت میایی و میگی خوب ارشد چه غلطی کنم ؟‌موضوع پروژه رو چی انتخاب کنم ؟‌ناگهان بانگی از کورتکس میانی سرت به صدا در میاد که آًقا بزن تو کار deep learning و هر چی که هست !‌حالا چرا دیپ لرنینگ بین این همه اقیانوس موضوعات که در سر داری. برای این که جو گیری و trend شده !‌کلاس داره به عنوانی دیگر. میای شروع کنی که یادش بگیری میبینی که !‌اهو یه خیلی چیز دیگه هم هست که باید یاد بگیری و با یه مفهوم خاصی از لابری های tensorflow آشنا میشی. داداش تو این وسط چی میگی !‌چرا اینقدره بد بدنی تو ؟‌چرا من تو را درک نمیکنم شباهنگام که میگیرند شاخه های تلاجن رنگ سیاهیی و .... 

آقا سگ خور من تو رو هم یه جوری هضم میکنم !‌ ولی خوب میدونی ؟‌من یه ESTP مغرور و اسفندی هستم !‌ترجیحا به من دل نبدین !‌ ... میای این وسط 4 تا کلاس TA هم برمیداری و یه قوزی بر قوز های پیشین اضافه می نمایی. به طوری که هر روز باید به این فکر کنی که آیا امروز کلاس دارم یا نه ؟‌ در این صدد هم باید باشی که how to evade chosterm Students. خلاصه که عجب وضع نابسامان و همان واژه مشهوریه 

کجا آقا ... هنوز تمام نشده !‌ داستان تا به اینجا ختم نمیشه !‌ آقا علیرضا داستان ما !‌که مسواکاش رو شبا میزنه و صبحانه اش رو هم کامل روزا به عنوان ناهار میخوره ! میاد 6 واحد هم از دانشکده کامپوتر مثه مرررررد برمیداره !‌ بزن کف قشنگه رو !! شله شله !!‌ آره دیگه ! دوست خوبمون به هندونه علاقه زیاد داره !‌چند تا رو با هم بلند میکنه ... 

خلاصه که ما داریم زیر بار این همه load له میشیم !‌ اما تو باور نکن. 

  • علیرضا سیمن
  • ۰
  • ۰

این پست رو تقدیم میکنیم به دوست بلاگ نویسمون که تحت تاثیر کار ! اونم بلاگ رو آپدیت میکنه ! دمت گرم

من هیچ حس خاصی نسبت به اول مهر ندارم ! جان تو ! اصن وقتی بهم میگن اول مهر یه چیز تو مایه های 22 بهمن بهم دست میده ! تو مایه های خوب چه کار کنم ؟ باس کاری کنیم ؟ ....

ولی چیزی که هست اینه که من همیشه از نو ظاهر شدن خوشم میومد ! یعنی این تجربه خرید لوازم التحریر و لباس و کفش و ... برام جالب بود. من این وسط توی پرانتز هم بگم که من هیچوقت برای اول مهر کفش نخریدم ! انقدر بچه عاقل، قانغ، سر به زیر و جیگری بودم !
من حتی روپوش سرمه ای رنگ ام رو هم دوست داشتم ! با موهای چتری که میرفتم مدرسه و هر معلم جدیدی که میومد یه نظر بهم مینداخت بهم میگفت : پسر تو اسمت چیه ؟ موهات چقدر قشنگه !!! البته اون موقع نه این که عاقل بودم و دایره لغتیم هم زیاد نبود ! باید جواب میدادم: "قابل نداره ! قیچی کنم براتون" ... . ولی خوب سرخ میشدیم پخته میشدیم میسوختم از فرط خجالت.

یه آبخوری داشت این مدرسه ابتداییمون ! کلا محل دعوا بود ! یه عده با دست میرفتن آب میخوردن که ناظم کما کسی که از مشربه از گوه، آب خورده باشه یکی میزد پس کله اش و میگفت ! پسر با لیوان بخور بهداشت رو رعایت کن و ... !!! منم مثل بچه مثبت های چاپلوس به عنوان شخص ثالث قضیه میرفتم با لیوان آب میخوردم و در نگاه اون ناظم دنبال " لبخند همراه با سرتکان دادن تایید" بودم.

دغدغه های اون موقع همه از جنس مشق بود! مشق شب ! املای شب... تمرین های تو دفتر پوست کلفت ریاضی. آخه میدونی چیه ! ریاضی درس مهمی بود. باید دفترش نسبت به سایر درس ها فرق داشته باشه. دفتر فانتزی هم دنیایی بود برا خودش ! یادمه اوایل خیلی مد نبود !! حداقل برا ما پسرا که اینطور بود ! همه از این دفتر تعاونی های نخراشیده داشتن که اوایل جوگیروار ! با خطکش براش حاشیه گذاری میکردن که مبادا قلم را زیادی بر پهنای برگه بگسترن ( نویسنده در حال سرفه به منظور باز کردن گلو است. )

تمام فکرمون به اون زنگ ورزش که یدونه تو هفته بود پین شده بود. ورزش های کودکانه ای که داشتیم صفا و حال خودش رو داشت! توپ اون موقع یه وسیله ای برا سرگمی نبود ! یه مفهومی بود تحت عنوان آزادی از بند درس ! یه چیز تو مایه های حُر تو داستان کربلا ! اینقدر ثقیل و پر مفهوم اصن. این مدرسه یه تایم هایی تحت عنوان bonus time هم داشت به این صورت که میدیدی 5 دقیقه از کلاس گذشته ! بعد معلم نیومده ! ناظم کله مبارک رو میکرد تو کلاس، میگفت: معلمتون این زنگ نمیتونه بیاد ! این توپ رو بگیرین برین بیرون ! آقاااا این حالت، یه حالت رویایی بود ! یه چیز تو مایه های برنده شدن برای لاتاری ... آره در این اُردر میتونین به این قضیه نگاه کنین. هر چی بود گذشت ! حالا من نمیخوام مباحث راهنمایی و دبیرستان رو اینجا براتون جراحی کنم ! به همین چیزا بسنده کنین.

من ابتدایی 6 ساله رو تمام کردم ... با تمام بچه مثبتیم

من راهنمایی 3 ساله رو هم تمام کردم ... با تمام شیطنت های مارموزانه ام

من دبیرستان 4 ساله و همراه با کنکوری نسبتا موفق تمام کردم ... با تمام عزمی راسخ همراه با روحیه leader طور وار.

من کارشناسی 4 ساله رو هم تمام کردم .... با تمام مصیبت ها و فراز و نشیب هایی که داشت

اکنون که قلم رو از عرصه کیبرد برمیدارم یه دانشجوی بدبخت در مقطع کارشناسی ارشدم که دلمان چقدددددددددددر برای آن دوران نه چندان مبهم تنگ شده است. برای دیسیپلین مدرسه ! برای محدودیت هاش ! برای کوله پشتی های بدون لپتاپ ! برای فضای تک جنسیتی با صفاش ! برای دغدغه های تک بعدی که کنکور بود ! برای صدای زنگ کلاس ها دلمان تنگ شده است.

+(من) خیلی زود بزرگ شدییییییییییییم.
- (مهمون های دست آموز رامبد جوان ) خییییییییلییییییییی

  • علیرضا سیمن