پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

قضاوت

این پست رو بی عنوان برای الان میذارم که ببینیم بعدا چی دلم میاد بکشه که بذارم تحت عنوان این پست. 

چندیست که با مادر هنگام صبحانه و ناهار غیبت فک و فامیل را میکنیم و از کرده خود خرسندیم. چرا که غیبت که نیست صرفا صفت‌های بارز و شاخص فک فامیل رو یه دور بالا پایین میکنیم که یه وقت آسیبی به کسی نرسه. البته صفت‌گویی هم نیست بیشتر وقایع التفاقیه است که همین که بیانشون کنی انگار شکل غیبت به خودش میگیره. نقطه مشترک تمام این غیبت‌ها یا اصن وقایع التفاقیه‌های فامیل برای من دلسوزیه. دلم میسوزه از این که آدم‌ها درگیر سطح میشن، درگیر ناتوانی در گفت‌گو سالم و چنگ اندازی به ارزش های بی مقدار. هر چی که بیشتر در بطن این اخطلافات آدم فرو میره بیشتر متوجه میشه که معمولا آدمایی دچار مشکل میشن که به لحاظ هوش اجتماعی ضعیف تر و غیر قابل پیش‌بینی ترن. آدمایی که همدلی و توافق پذیری رو انگار در طول سالیان زندگیشون درس نگرفتن و آدم واقعا دلخرده میشه که چرا یک انسان مثلا ۶۰ ۷۰ ساله باید چنین رفتار کنه. باز میای نگاه میکنی میگی خب شاید برای سنشون باشه که چنین شدن و تغییرات هرومونی و نبود دراما در زندگیشون و ... ولی باز به خودت میای میبینی نه اینا از قدیم ایام (‌اصن تو بگو زمان شما)‌ همچین بودن. بعد یهو به یه سری نتیجه‌هایی آدم تو زندگیش میرسه که حالا در پاراگراف بعدی میگم. لازمه اینو هم خاطر نشان کنم که از این واژه پاراگراف خیلی خوشنم نمیاد، هم سخته نوشتنش هم خیلی غیرفارسیه و اصن به لحاظ تحت الفظی اصن یعنی چی؟‌ یگ گراف معلول؟‌ 

 

اگه بخوایم حاشیه نریم و لپ(؟) مطلب رو همین اول قضیه بگیم باید بگم شانس و تقدیر آدمیزاده. من برخلاف بسیاری از آیین های مذهبی و روحانی که چنگ بر مفاهیم متافیزیکی میزنن که عواملی که خارج از اراده انسانی‌ هستن رو توجیح کنن و از قبل این توجیه که معمولا یا به یک upper being ختم میشه یا به کارما، آرامش رو در chaos یا آشوب یافتم. چه اشکالی دارد که زندگی همه ما کاتوره‌ای باشه؟‌ چه لزومی بر این هست که من نوعی حتما باید پسفردا به درگاهی جوابی پس بدم یا چه توجیهی وجود داره که این نوع از زیست من حکمتی توش هست. این منی که با این سطح از استعداد ریاضی و اجتماعی دارم برای شما بلاگ پست میکنم صرف عاملیت رندم و ژنتیکه که به اینجا رسیدم. این که در خانواده هم که بزرگ شدم که علارقم مشکلات عدیده فرهنگی بودن و قشر متوسط بودیم هم از شانس من در این گردونه کج‌فهم روزگار بوده. این که من خودم رو انسانی ژرف همراه با قابلیت‌های طنزآمیز میبینم هم از شانس من بوده که از ژنی چنان متولد و در بستری چنون بزرگ شده ام. درسته که "من" تلاش به اندازه کافی در رشد و منیت خود کرده و این همه اسکیل رو خودم در خودم پرورنده ام ولی باز با این حال شما اون عامل استعداد‌های اولیه و اون بستر تربیتی رو نمیتونی لحاظ نکنی. همین که من مثلا در دوران دبیرستان و کارشناسی انسانی سخت‌کوش بودم رو هم میتونم به استعدادم در سخت‌کوشی در کودکی اطلاق کنم. حال در فضایی که همه چیز در یک نظام بی‌نظام و در یک چارچوب آشوب‌وار داره رشد میکنه، من خر کی باشم که به فلانی بگم این آدمی بد است یا اون آدم فتنه‌ای است؟‌ با پوست و جانم میفهمم که اون آدم اسیب دیده است، گذشته تربیتی قوی‌ای نداشته و استعداد مناسبی در روابط انسانی ندارد و در ناخودآگاه میرنجم که ای بَبَم جان! این هم معلول اجتماعی است. دلم می‌سوزد که چرا چنین شده و چرا نمیتونه ارامش رو در زندگی خودش پیدا کنه. چرا نمیتونه از بودن در کنار انسان ها به صرف بودن در کنار انسان‌ها لذت ببره و آه بر این چرخ گردون که انقدر بدرفتاری که چنین میکنی با خلق الله. مثلا خودم رو میذارم جا دو نفر از فامیل های خیلی دور خودمون که گویا تازه طلاق گرفتن. دیروز متوجه شدم، آشفتم مقداری که دست تقدیر چرا باید جوانی دو فرد رو بعد از ۷ سال زندگی مشترک اینگونه آسیب بزنه. در نظامی که همه دنبال مقصر میگردند که چه کسی به ستوه اومده بود یا چه کسی کج‌خلقی به خرج داده بود، نگاهم به دو طرف داستان چنین بود که ای داد بیداد که چرا این نظام آشوب اینگونه این دو را در کنار هم قرار داد که بعد از هفت سال اینگونه از هم جدا کنه. 

 

وقتی به خودم میام میبینم که در این نظام حاکم دیگر نمیتونم انسان های رو قضاوت کنم و بیسار از این قضیه راضیم. میتونم بخونمشون و بفهمم چه خط از الگوریتم رو دارن پیش میبرن ولی نمیتونم قضاوت کنم که وای فلانی اینجور آدمیه! بیشتر در لایه دلسوزی فرو میرم و در انتها به صورت جیزز وار بر روی زمین خاکی نقشی خیالی میکشم که آیا من در سطح استعداد اون بودم گذشته اونشکلی داشتم چی میشدم مگه؟‌

 

خب پس عنوان رو میذاریم قضاوت 

 

 

  • ۰۲/۱۰/۱۱
  • علیرضا سیمن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی