پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

پسمانده‌‌های ذهنی

همون تراوشات یک ذهن غیرخطی خوبه

توضیح نداره که ! آدم باید وبلاگ داشته باشه که بتونه خزعبلاتی که توی مغزش اینور اونور میره رو یه جا مکتوب نگه داره
خیلی هم به ادبی نوشتن معتقد نیستم چون دست و پا گیره ! درسته که برای دیگران مینویسم که بخونن ولی در عین راحتی خودم در اولویته :))

آخرین مطالب

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

عشق

امروز به صادق گفتم که تصمیم دارم بنویسم ! فلذا مینویسم ! از چی رو نمیدونم ! یعنی دوست داشتم از یه سری موضوعاتی بنویسم که دل خواننده رو شاید کباب کنه ! گفتم خدا رو خوش نمیاد که از مشکلات و بدبختی ها بنویسم ... میدونی که یه مرررد باید مثل کوه سفت و سخت باشه ! نباس خیلی احساسی شه شبا مثلا خوابش نبره بعد بزنه زیر گریه ! بعد با خودش 3 تا نفس عمیق بکشه به خودش بگه : "علیرضا بیا به یه چیزایی دیگه فکر کن تا خوابت ببره " ولی خوب این متد هم افاقه نکنه و مجبور بشه پاشه یه قدمی راه بره و "اَد از سر" به قول ما مازندرانی ها فرایند فوق الذکر رو تکرار کنه . اصولا آدم باید مرد باشه کوه درد و از این بافتنی ها

بعد الان که خواستم شروع کنم به نوشتن دیدم TV جمهوری اسلامی داره در مورد عشق و عاشقی حرف میزنه ! یعنی فلواقع مهران مدیری از این خانمه فاطمه گودرزی؛ توی پرانتز عرض کنم که چقدددددددر خوش شخصیه این بانو ! آفرین به مادرش که اینچنین آفریده ؛ خوب کاربر؛ پرانتز رو ببند.. مرسی . مهران مدیری میگفت تا حالا عاشق شدی یا نه ...

حقیقتا الان که الانه ! یعنی به زمان ما زمینی ها اگه بخوایم حساب کنیم من 23 سال ناقص از خدا عمر گرفتم ! به این نتیجه رسیدم که این عشق یه مفهوم انتزاعی هست ! یعنی وجود خارجی به اون صورت نداره ... یعنی مثل سرما خوردگی نیست که بگی فلانی سرماخورده یا این که مثل شیزوفرنی بگی طرف دچار شیزوفرنی شده ! آدما دل میبندن ! به یه سری موجودات در پیرامون خودشون ... ناخودآگاهی هم هست ... بیشتر به زمانش مربوطه ! یعنی یه دوره ای هست که بدنت یا بهتره بگم که مغزت استطاعت اینو داره که یه موجود ترجیحا از جنس مخالف رو به عنوان یه کاراکتر جدید در خودش قبول کنه و اونو به عنوان یه امید زمینی به منظور " لتسکنو علیها " در نظر بگیره ( چرا قرآن کلا مخاطبش مرداس ؟ )

یه فیلمی بود یادم فک کنم به نام ورود آقایان ممنوع ! میگفت عشق تنها دو نوعه ! عشق مادر به فرزند و عشق خدا به بنده ....

متاسفانه خیلی قدرت تفت دادن دیگه ندارم ! میدونی ... از وقتی که نوشتن رو گذاشتم کنار رو اون وبلاگ قبلی رو هم ملقی کردم این وبلاگ رو هم زوری مینویسم ... دیگه نمیتونم مثل آدم 0 تا صد قضیه رو جمع بندی کنم .... فلذا بدون تفت اضافی میخوام برم سر کانکلوژن

من دچار یه عارضه ای شدم تحت عنوان : " تو دیگه نمیتونی عاشق شی" . یعنی یه چیزی هست اینجوری که تو دیگه به کسی فکر نمیکنی ! بچه کوچیکا برات دیگه خوشمزگی قدیما رو ندارن ! اون لذت های کوچیک زندگی دیگه برات بی معنا شدن ! این که بارون بباره یا نباره دیگه برات فرقی نداره ! البته من شمالی از بچگی چون بارون دیدم حالم از بارون به هم میخوره. قدیما بیکار که میشدم میرفتم غزلیات سعدی میخوندم ! لذت میبردم ! تو برنامه هام میذاشتم که چند تا شعرا رو حفظ کنم حتی ! الان تو بگو شعر ناب محمدی ... یه بار میخونم اونم به زور از روش و ول میکنم

آقا آهنگ رو بگم ! دیگه از من آهنگ گوش بده بیشتر که نداشتیم ! همش آهنگ ... شخصا شجریان زنگ زده بود گفته بود آقا شما آهنگای ما رو زخمی کردی برنامه نداری یه چیز دیگه گوش بدی ؟ حالا شجریان آلبوم داده بیرون و من بی رمق دارم به این فکر میکنم که کی میرم دانشگاه که نت مفت گیر بیارم

نمیدونم چی شده که اینجوری شده ! آسیب شناسیم حال ندارم انجام بدم ... ما که اینطوری نبودیم به قول چهرازی

خدا آخر عاقبت همه رو به خیر کنه


  • علیرضا سیمن